.persianblog'">
بر وبچز...
بسم الله الرحمن الرحیم سلام خوبین خوشین؟ما که فعلا به قول هوتی تریپ مشکی هستیم ! اومدیم این طرفا دیدیم هرکی یه وبلاگ داره و مینویسه ما هم با بر وبچ آخ ببخشید با دوستان( این مامانم هی میگه اینجوری صحبت نکن ) تصمیم گرفتیم بیام و خاطراتمونو بنویسیم همین جوری عشقی!! ولی جالبه ها حتما بخونین ! این داش هوتی هم که میبینید خیلی بچه باحالیه( آخ باز گفتم با حال اصلا ولش اینجا که مامان نیست هی گیر بده بزار هرجور میخوام بنویسم ) اینو اینجوری نبینین اونجوری ببینین! متن ادبی مینویسه خفن ! تازه الان تو هفته نامه مون هم ایشون متناشو مینویسن عاشق شهید کاوه س اصلا دیکشنری شهداس هرشهیدی که می گی از دوستای بچگیش تا آدرس قبرش تو بهشت زهرا و.. بلده خواباشوکه نگو ... خوابای با حالی هم میبینه !! حالا براتون مینویسه بخونین من که بعضی وقتا سه ساعت به خواباش میخندم خلاصه ازون ریش داراشه !!! این ریش دار هم قضیه داره ... بعضی وقتا که متناشو میخونیم میگیم حاج اقا ببخشید شما چند سال جبهه بودین! خلاصه که خیلی ای وله من ؟ منم داداشیشم البته اسم ندارم داداشی خالیم! ولی ریا نشه خیلی بچه ی گلیم ! خوشحال میشم با شما ها هم آشنا بشیم و رفیق اینتر نتی هم پیدا کنیم !!
پندار ما این است که شهدارفته اند و ما مانده ایم اماحقیقت ان است که شهدا مانده اند و زمان مارا با خود برده است . سید شهیدان اهل قلم ...«جنگ»... این واژه را می شناسی؟ تو را به یاد چه می اندازد؟ یا کی و کجا ؟ شاید بگویی فلسطین شاید لبنانی که گذشت شاید بگویی از این واژه نفرت داری ،حتی دوست نداری که ان را بشنوی ! اما من میگویم جنگ در تاریخ ملتمان مقدس ترین واژه است . چشم هایت را باز کن خوب بنگر مگر تویی که جنگ را ندیده ای از جنگ چه فهمیده ای که میگویی از ان متنفری ؟ حال انانکه طعمش را چشیده اند و یا از زهرش هنوز در بدنشان اثری مانده دلشان تنگ است برای لحظه ای ،شلمچه برای یک نفس عطر دهلاویه،برای یک سجده در حسینیه دوکوهه . آری باز میگویم اما این بار چشم های قلبت را بگشا ، خوب بنگر ، سعی کن با تمام نبودن ها و نرفتن هایت ان را بفهمی ان طور که پیش از توان را فهمیدند . «امروز قلم ها شهدا را می سازند»تو با این جمله موافقی ؟من که سخت به ان ایمان دارم می خواهی برای تو هم ثابت شود؟ پس بگذار یک مقایسه کنم ان زمان که لالایی شب کودکان ایران زمین،صدای صوت خمپاره ها بود . ان سان که عطر باروت مانند بوی گلاب در کوچه ها شده بود همدم نفس ها ، و انگاه که دیگر نمی توانستی سقف خانه ات را جان پناه خانواده ات بنامی ؛ وظیفه جنگ بود ، جهاد بود و رفتن . و می دانی سر مشق هر شبش چه بود؟«الله اکبر» و ایمان داشتند به انچه پیر جماران روح الله کبیر فرمان میداد . آری تو میگویی متنفری و ان ها به هر طریقی که شده می رفتند؛ دستکاری شناسنامه ،فرارهای شبانه ، کتک خوردن ،که بگویند به تویی که امروز ارام در خانه ات خفته ای ، عاشق جنگ اند! و تو هم باید بجنگی واین بار در سنگر علم و با فرهنگ اصیل اسلامی . فکر می کنم با گفتن این نکته دیگر جایی برای سخن و اثبات « امروز قلم ها شهدا را می سازند » نماند . می دانی اگر زینب (س)نبود چه میشد ؟ ... حسین(ع) جنگید در راه حق کشته شد و رفت . اما این زینب بود که با بیان انچه در کربلا گذشت فرهنگ حسین را به جهان اعلام کرد و سخن کوتاه می خواهم بگویم انان که رفتند کار حسینی شان را کردند و من و تو مانده ایم با وظیفه زینبی مان ! و تو که نمی خواهی فردای قیامت در صحرای محشر شرمنده شوی؟شرمنده از روی زینب و خون شهدا پس بسم الله ... اری میدانم مسئولیتمان خیلی سنگین است . پس فردا دیر است ، ساعتی دیگر هم دیر است از همین الان شروع کن و تفنگت را بردار قلمت را میگویم! و بشتاب بسوی سنگر جهاد و بجنگ با تهاجم فرهنگی که اگر امروز غفلت کنیم دیگر القصه...
این القصه ش منو کشته ... ¤ نویسنده:همون...
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:11326 بازدیدامروز:2 بازدیددیروز:4 |
درباره من |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
تابستان 1385 |
|